سن م کم است...
معمولاً هر موقع بنده به مشکلی بر می خورد یا در زندگی با گره ای مواجه می شود سمت خدایش می رود، سمت خالقش می رود، هرقدر هم ک گنه کار باشد باز حضرت حق را می خواند، نمی دانم تا ب حال ب جایی رسیدید ک دیگر عقل کاره ای نباشد، اصلاً قفل قفل باشد، هیچ روزنه ای نیست، فقط و فقط توکل و توسل است که انسان دارد، نمی خواهم هیچ گونه حدس و گمانی از این یادداشتم بزنید،امشب قرار است برای دل خود بنویسم(مثل قبلی=روضه خوان می خواند و دل می نویسد)برای خودم می نویسم، چرا ک دیگر عقل را کارساز نمی دانم، حاج مهدی سماواتی می خواند و من می نویسم، مشکل که چه عرض کنم، نمی دانم اسمش را چ بگذارم،چند مدتی است...
بگذریم...
خدای من، اگر امتحان است ک بسیار سخت است، خدایا دارا اوستو ندار من، سن م کم است اما دست خودم نیست، نمی دانم چرا اینگونه شد، مگر ب سن است، بخدا نیست، خرده نگیرید بر من که ج نوشته ام، می خواهم برای خدای خود در اینترنت بنویسم.
از کجا بگویم از کدام گناه که اینگونه ب دور خود می گردم، خودت می دانی خدایا با اذن توو پا در این راه نهاده ام، اصلاً رضایتت را می خواهم ک اینچنین ب آب و آتش می زنم، خدایا عقلم دیگر ب جایی قد نمی دهد، نمی دانم ک چ کنم، دست ب دامان حاج اسماعیل... هم شده ام، دیگر خودم را هم نمی شناسم، انتظار تا ب کجا...
خدای من، دیگر خودم را به امانت ول کرده ام، زین پس هرچه شد، می دانم ک ب اراده توست، هر چند ک اهل منطق باشی از نوع زیادش، پای دل ک درمیان باشد، تمام عقل و منطق را در خود ذوب می کند، دوباره می گویم، نمی خواهم هیچ حدس و گمانی بزنید، امشب هم می خواهم برای خود بنویسم، مشکلی ک ندارد؟!
خدایا عجب شبی است امشب، مگر می شود ک انسان هم اینگونه غمگین باشد، خدایا امتحانت بسیار سخت است، کمکمان کن ک پاسش کنیم، به خودت قسم ک دیگر طاقتش را ندارم، چ می کشد این یوسف فاطمه، حال می فهمم، مادر جان-حضرت زهرا-ما که کسی را نداریم، دلمان به شما و فرزندانت خوش است، آن قدر هم گنه داریم در کارنامه مان که اصلاً زبانمان نمی چرخد که خواسته مان را مطرح کنیم،امشب هم دلم را در کیبورد سیستمم ول کرده ام، من یکی ک دیگر از دنیا دل بریده ام، چرا ک سن ام کم است...
دلم تنگ شلمچه را کرده است، دلتنگ غروبشم، دل تنگ تشییع شهدای گمنامشم، دلم هوایی شده است، خدایا، ب همان شهدا قسمت می دهم، من ک نمی خواستم ورود کنم، خودت اذنم دادی، حال اینگونه گرفتار شده ام، گناهانم زیاد است؟!اشتباه کرده ام؟!چه غلطی از من سر زده است؟!که اینچنین باید بسوزم، خودت گفتی ک لا تقنطوا من رحمة الله(از رحمت خدا نا امید نشوید)خدایا ناامید نیستم و نخواهم بود، ولی آنچه ک برایم خیر است را مقدر فرما، خدایا دیگر نمی خوانمت، چرا که می روم جلو، و با یاد و توو می روم جلو، هیچ کس را هم ندارم، عجب معادله ایی شده است این قصه ی ما...
خدایا در آخر می خواهم قسم ت دهم ب شهدا به حاج اسماعیل... ب حاج محمد تورجی زاده ب مادرمان زهرا(س) خودت هوای ما را داشته باش چرا ک سن م کم است...
دل نوشت:دعا کنید برای م
« یا رب نظر تو بر نگردد »
یاحق